امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

بدون عنوان

خدایا خسته ام  خدایا امتحانت کی تموم میشه دیگه نمی کشم خسته شدم  همه بهم میگن صبر کن اخه تا کی. اره.خدایا چرا مارو با بچمون امتحان میکنی. خدایا این چه دنیاییه که همه دارن یک جور دردی رو تحمل میکنن.خدایا مگه چند سالمه که باید اینقدر دپ باشم هان. چرا وقتی یکی میخواد بچه به دنیا بیاره باید دلم بشکنه و به روی خدم نیارم  و تو دلم بگم خوشبحالش بچه اش سالمه. .خدایا چرا همش باید دلهره داشته باشم که اگه بخوام یک بچه دیگه بیارم نکنه اونم مثل امیرم باشه . خدایا نه. دیگه تحمل ندارم اصلا. خدایا کمکم کن.   خدایا دلم هوای بارون کرده بد جوری دلم میخواد برم زیر بارونت بلند بلند گریه کنم ...
30 خرداد 1392

شرح حال زندگی من.

من نمیخواستم زندگی نامه ام رو تعریف کنم چون اکثرا ازم خواستن منم نه نگفتم. اسمم امیرحسین متولد 90/3/12 ساکن مشهد. و اولین بچه مامان جون و باباجونم هستم. خیلیها منو دوست دارن. نمی دونم منو بهخاطر خودم دوست دارن یاچون مریضم بهم ترحم میکنن و دوستم دارن. ولی نه فکر نکنم  من دوست دارم اینجوری فکر کنم که به خاطر خودم دوستم دارم. من اولین نوه ی خانواده مامانم اینام. تازه من اولین نتیجه خانواده مامان اینا هستم . ببینین تو همه چی من اولینم. من یک دایی دارم ولی خاله اصلا ندارم. ........... ولی چرا من به دوستای مامان جونم میگم خاله. چون توهرشرایط ابجی بزرگه مامانم  هستن. یکی خاله الهام و یکی خاله نسرین. ولی من تو خانواده ی ببام اینا اولی...
29 خرداد 1392

سکوت خدا

وقتی سکوت خدارادر برابر رازونیازت دیدی نگو خدا با من قهراست اوبه تمام کائنات فرمان سکوت داده تا حرفهای دلت را بشنود....... پس حرف دلت را بگو.............
28 خرداد 1392

اجازه خدا

اجازه خدا؟میشه ورقمو بدم؟ میدونم وقت امتحان تموم نشده .ولی خسته شدم
28 خرداد 1392

بدون عنوان

روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند پشتش راکند به دنیا پاهایش را بغل کند و بلند بلند بگوید: من دیگر بازی نمیکنم چقدر جر میزنی ..........
27 خرداد 1392

دلم گرفته

خدایا...........کجایی؟یاتو ازم دلگیری و دوری میکنی یامن ترکت کردم وبیخیالت شدم.............هرچی که هست بیخیال................... معذرت ..........العفو...........بشتاب به من .......پناهم بده یا............ این روزها حس میکنم کمرم زیر باراین همه مشکل و بلا نکبت داره خم میشه......داره که نه!خم شده ....به به ظرفیتم  نگاه نکردی.....نمیتونم قدراست کنم زیر بار این همه مشکل ..... خدایا من ادم این همه امتحانت نیستم دلم گرفته کجایی خدا شونت رو میخوام......له شدم......له شدم زیر بار این همه بلا که حتی اجازه دم زدن هم ندارم....! شونت بده..ارومم کن تا بتونم .....ادامه بدم ........نذار ببرم........... سخته خدا باور کن سخته....
24 خرداد 1392

چرا همیشه باید دلم گرفته باشه

                                                      خدایا اجازه هست ناصبوری کنم؟ ...................به بزرگیت قسم از صبوری خسته ام ...............از فریادهایی که درگلویم خفته ماند و میماند از اشک هایی که شبها تنها بالشم وتو شاهد ان هستید واز حرفهایی که زنده به گور گشت در گورستان دلم اسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلم را در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنها...
24 خرداد 1392

بازی با دوچرخه دایی جواد

دیروز رفته بودیم خونه جفت مامان بزرگات. دیروز ناهار خونه مامانی عمه جونت بودیم و تو با مامانی عمه جون خیلی خوبی جوری که وقتی مامانی تو میبینی حاضر نیستی بیای پیشم . و وقتی میرن تو گریه میکنی و ریسه میری. . چون خسته بودی سریع بهت ناهار دادم . خوردی و خوابیدی . بعد از اینکه خوابیدی و بیدار شدی  با بابایی بازی میکردی و خودت و لوس میکرد تا اینکه در زدن و عمو مصطفی .داداش (عمو محمد). عمه جون وشقایق اومدن . اونجا . و تو شروع کردی به جلب توجه کردن. و با شقایق و عمو مصطفی توپ بازی کردی. بعدش عصر چون مامانی و عمه جون مولودی دعوت بودن . رفتن و ماروهم باماشین عمو مصطفی رسوندن خونه مامانی دایی جواد.  وقتی رفتیم اونجا تو شروع کردی به دوچرخه سوا...
24 خرداد 1392

بدون عنوان

بعضیها گریه نمیکنند اما............... ازچشمهایشان معلوم است که اشکی به بزرگی یک سکوت گوشه چشمشان به کمین نشسته دقیقا مثل حال الان  من . که نمیتونم بگم . فقط تنها کاری که میکنم اینه میریزم توخودم. ...............
22 خرداد 1392

چقدر سخته

چقدر سخته از شدت بغض  گلودرد بگیری و همه بهت بگن لباس گرم بپوش ................
22 خرداد 1392